جدول جو
جدول جو

معنی علف من - جستجوی لغت در جدول جو

علف من
(عَ لَ فِ مَن ن)
رجوع به ترنجبین شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

وسیله ای شبیه داس که بر پایه ای چوبی نصب می کنند و با آن دسته های یونجه یا علف دیگر را به تکه های کوچک برش می دهند و در توبره یا آخور چهارپایان می ریزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علف چر
تصویر علف چر
زمینی که محصولات باقی مانده در آن به مصرف چرا می رسد، پولی که دامدار در برابر چرای دام به صاحب زمین دارای آب و علف می دهد
فرهنگ فارسی عمید
(عَ لَ بُ)
ابزاری است از نوع داس، که در طویله بوسیلۀ آن یونجه و امثال آن را بریده به چهارپایان میدهند. ارۀ کمان شکل که بر پایه ای نصب کنند و بدان دسته های یونجه و علف را به قطعات کوچک برند و به ستور دهند
لغت نامه دهخدا
(تُ لِ مَ)
دهی است از دهستان مرغا که در بخش ایزۀ شهرستان اهواز واقع است و یکصد تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ ؟)
ابن لالی بالی رومی حنفی. مشهور به منق و ملقب به علاءالدین. وی ادیب وبیانی و مورخ و فقیه و اصل او از شهر علائیه لی بود ودر قسطنطنیه میزیست و مدتی عهده دار قضاء در مرعش شد. تولدش در سال 934 هجری قمری و وفاتش در 992 هجری قمری روی داد. او راست: 1- افاضهالمفتاح فی حاشیه تغییر المفتاح ابن کمال، در معانی و بیان. 2- سر حاشیه بر شرح سید بر مفتاح. 3- حاشیه بر الهدایه الی باب الزکاه، در فروع فقه حنفی. 4- العقد المنظوم فی ذکر افاضل الروم، که ذیلی است بر شقائق نعمانیه. 5- نادرهالزمن فی تاریخ الیمن. (از معجم المؤلفین از کشف الظنون حاجی خلیفه ص 1057 و... فهرس مخطوطات الظاهریۀ یوسف عش ج 6 ص 187 و هدیه العارفین بغدادی ج 1 ص 749)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
انبار علف و کاه و غله. (ناظم الاطباء) ، مخلاه. توبره. (منتهی الارب) ، معده علف خوارگان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ لی یِ نِلْ حُ سَ)
دهی است از دهستان کیاکلا، بخش مرکزی شهرستان شاهی. واقع در 17 هزارگزی شمال شاهی و 2 هزارگزی باختر راه شوسۀ شاهی به جویبار. ناحیه ای است دشت و دارای آب و هوای معتدل ومرطوب مالاریائی، و 170 تن سکنه. آب آن از رود خانه تالار و جویبار تأمین می شود. محصول آن برنج، کنف، کنجد، غلات و صیفی است. اهالی به زراعت اشتغال دارند و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
دهی است از دهستان عبیدلی بخش لنگۀ شهرستان لار واقع در 150 هزارگزی باختر لنگه و 2 هزارگزی راه فرعی بندرلنگه به مقام. در دامنۀ کوه قرار دارد و هوای آن گرمسیر و مرطوب و مالاریائی است. دارای 89 تن سکنه. آب آن از چاه و باران به دست می آید. محصول آن غلات و خرما است. شغل اهالی آن زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
چرک، چرا گاه چرنده علف علفخوار، مقداری علف که جهت دسته ای از ستور صرف شود: علف چر مالهای ما روزی یک خروار است، زمینی پر غلف که گاو و گوسفند و جز آن - ها در آن چرند مرتع
فرهنگ لغت هوشیار
داره دهره ابزاریست از نوع داس کمانی شکل که در طویله به وسیله آن یونجه و امثال آن را بریده به چهارپایان دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علف مگس
تصویر علف مگس
گیاه مگس مگس گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علف ماه
تصویر علف ماه
گیاه ماه ماهگیا
فرهنگ لغت هوشیار
توبره، کاهدان، دام کم (کم معده) انبار علف و کاه و غله، توبره، معده علف خواران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علف خون
تصویر علف خون
گل خون از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
داره دهره آنکه علف چیند، ابزاریست مانند داس که به وسیله آن علف و یونجه را چینند، چیدن علف. یا موسم علف چین. فصل چیدن علف، قسمتی از زمین سراشیب بین دو بخش زمین زراعتی یا قابل زرع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علف چر
تصویر علف چر
((~. چَ))
علف خوار، مقداری علف که جهت دسته ای از ستور صرف شود، مرتع
فرهنگ فارسی معین
چراگاه، راود، علفزار، مرتع، مرغزار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرتع، چراگاه، به چرا رفتن حیوانات
فرهنگ گویش مازندرانی